اما فقط دفاع از حرم نيست که به آنها جلوه ديگري داده، امتياز ديگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ايران اسلامي است؛ آن هم نه در مرزهاي کشور که کيلومترها دورتر از آن، و دفاع از کشور، دين و انقلاب اسلامي است؛ شهيدان مدافع حرم «با دشمني مبارزه کردند که اگر اينها مبارزه نميکردند، اين دشمن ميآمد داخل کشور. اگر جلويش گرفته نميشد ما بايد اينجا در کرمانشاه و همدان و در بقيه استانها با اينها ميجنگيديم و جلوي اينها را ميگرفتيم. در واقع اين شهداي عزيز ما جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دين و انقلاب اسلامي فدا کردند. (بيانات در ديدار خانوادههاي شهيدان مدافع حرم 5/بهمن/94)»
امتياز ديگر اين شهيدان که حکايت از مظلوميت آنها دارد، «شهادت در غربت» است. «امتياز سوم هم اين است که اينها در غربت به شهادت رسيدند. اين هم يک امتياز بزرگي است و پيش خداي متعال فراموش نميشود. 5/بهمن/94»
ولادت با برکت دختر اميرالمؤمنين عليهما السلام، که حالا دفاع از حريم پاکش نمادي است براي دفاع از «حريم اسلام»، بهانهاي است براي انتشار حاشيههاي يکي از ديدارهاي خانوادههاي شهيدان مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب اسلامي در بيت رهبري (در تاريخ 5/خرداد/1394).
اي کاش من هم يک فرزند شهيد بودم!
از سر و صداي بچههاي خردسال، ميشود حدس زد که خانوادههاي شهيدي که امروز مهمان آقا هستند، از طايفه شهداي جديدند؛ همانهايي که نامشان اين روزها بيشتر شنيده ميشود: "شهداي مدافع حرم".
مگر اين بچهها ميگذارند تا در محضر آقا خيلي جدي و رسمي باشي! راستش را بخواهي اصلاً نميتواني در مقابل ناز و اداي گاه و بيگاه اين کودکان معصوم بيتفاوت باشي و همانقدر که دلت با صاحب مجلس است، فکرت با اين کودکان! تويي و نازهاي فرزندان خردسال شهيدان مدافع حرم؛ دوست داشتن که نه، اصلاً انگار دِيني به گردن توست تا براي لحظهاي هم که شده آنها را در آغوش بگيري و دست نوازش به سرشان بکشي و براي لحظاتي هم که شده با محبت خود، جاي خالي باباي شهيدشان را پر کني! اما اين دغدغه و نگراني خيلي زود از بين ميرود. زماني که رفتار سرشار از عاطفه آقا را با فرزندان شهيد ميبيني و بوسهباران گونههاي فرزندان شهيد را؛ پر بيراه نميگويد يکي از حاضران در مجلس که "اي کاش من هم يک فرزند شهيد بودم!"
اما دلم براي دختر خردسال با آن موهاي دم خرگوشياش سوخت. تقلاي اين طفلک معصوم براي ديدن آقا ديدني بود. قبل از آغاز مراسم خود را به صندلي آقا رساند و مدتي روي آن نشست. وقت آمدن آقا نيز مادر محکم دستش را گرفت و اجازه نداد تا به سمت ايشان برود. هرچقدر هم تلاش کرد تا در هنگام نماز با گذشتن از صفها خود را به امام جماعت برساند، موفق نشد. اما برنامه که شروع شد، بالاخره توانست دستش را از دست مادر جدا کند و به آقا برسد و کنار صندلي ايشان جا خوش کند. چادرش هم همراهش بود؛ اما اين پايان ماجرا نبود؛ آنقدر کنار آقا ورجه وورجه کرد تا خسته شد؛ وقتي نوبت به خانواده شهيدش رسيد، حيف که ديگر خواب بود و از لذت چشيدن طعم لبخند و بوسههاي آقا در بيداري محروم شد.
آغازگر اين ضيافت، بيانات آقا در وصف شهداي مدافع حرم و امتيازات آنها نسبت به ديگر شهيدان است؛ «اقدام داوطلبانه»، «اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هيجانات جواني»، «پشت کردن به تعلقات زندگي و زن و فرزند» و «دفاع از حريم اهلبيت عليهم السلام» چهار شاخصي است که آقا براي اين شهيدان ميشمردند و تاکيد ميکنند «چهارمين ويژگي بالاترين آنهاست.»
پرواز به بهشت
شايد گُل سخنان آقا اشارهشان به رواياتي از معصومين عليهمالسلام است که خانوادههاي شهيدان را حسابي دلگرم ميکند و لبخند شادي و رضايت را بر لبان آنها مينشاند: «ما در رواياتمان مواردي را داريم که ائمه عليهمالسلام به عدهاي از شهدا اشاره کردند و گفتند که اينها اجر دو شهيد را دارند. در مورد يک گروهي از مجاهدان زمانِ ائمه عليهمالسلام روايت است که اينها در روز قيامت از روي شانههاي بقيه مردم عبور کرده و به بهشت ميروند؛ خدا اينها را پرواز ميدهد. من در مورد شهداي شما يک چنين تصوري دارم؛ من خيال ميکنم اينها همانهايي هستند که هر يک شهيدشان، اجر دو شهيد دارد؛ گمان ميکنم اينها از جمله کساني هستند در روز قيامت -که همه ما گرفتاريم، همه ما مبتلا هستيم؛ در روز قيامت اولياء هم مبتلا هستند؛ در آن روز- اين جوانان، فرزندان، همسران و پدران ما به لطف الهي به سمت بهشت پرواز ميکنند، و ديگران به حال اينها غبطه ميخورند، اينها از اين قبيلاند.»
نوبت گفتوگوي دو طرفه خانوادههاي شهيدان با آقا ميرسد. اولين خانواده، خانواده شهيد «هادي کجبافي» از اهواز است. آقا با تجليل از همسر شهيد رشته سخن را بهدست ميگيرند: «شنيدم شما در مراسم همسر شهيدتان بيانات خوبي داشتيد؟» همسر شهيد، قرآني پاسخ ميدهد: «هذا من فضل ربي»
ماجراي صحبتهايي که تجليل آقا را برانگيخته از اين قرار است که همسر شهيد در يابود شهيدش در اهواز به درخواست تروريستها براي فروختن پيکر شهيد کجبافي پاسخ داده و گفته بود: «ما پيکر عزيزمان را در راه خدا دادهايم و آنچه را که در اين راه داديم، پس نميگيريم. شنيدهايم که براي تحويل شهيد عزيزمان دشمن پيشنهاد هزينهاي گزاف داده است، ولي به عنوان خانواده شهيد راضي به اين کار نيستيم، حاضر نيستيم حتي يک ريال نيز براي تحويل پيکر پاک شهيدانمان به داعش پرداخت شود.»
نوبت به فرزندان شهيد ميرسد. يکي از پسران در پاسخ به آقا که از ازدواج او ميپرسند، ميگويد: «ميخواستيم عروسي کنيم که پدر شهيد شد و نشد» آقا ميگويند: «چه اشکالي دارد؟ اشکالي ندارد. عروسي کنيد. انشاءالله شما بچههاي خوب و حزب اللهي هرچه فرزند بيشتر بياوريد نسل جماعت حزب اللهي در کشور بيشتر ميشود.»
خانواده شهيد "حسين بادپا" از کرمان دومين خانواده شهيدي است که مورد تجليل آقا قرار ميگيرد. پدر پير شهيد لنگ لنگان خود را به آقا ميرساند؛ پيرمرد نميتواند جلوي اشکش را بگيرد و با اشک بر پيشاني آقا بوسه ميزند.
مادر شهيد ميگويد: "آقا را اذيت نکن!" آقا پاسخش را با خنده ميدهند: «اذيت که نيست خانم!» پدر و مادر شهيد دعا ميکنند که ديگر فرزندانشان هم در راه ولايت فدا شوند؛ دختر شهيد از آقا براي کنکورش التماس دعا دارد؛ آقا هم برايش دعا ميکنند: «انشاءالله؛ اولاً در کنکو قبول شوي و بعد هم زود ازدواج کني» حسن ختام ديدار اين خانواده، پنج بوسه آقا بر گونه راست و يک بوسه بر گونه چپ پسر کلاس اولي شهيد بادپا است.
عبايي که جا ماند!
نوبت خانواده شهيد "حجتالاسلام محمّدمهدي مالاميري کجوري" است؛ پدر شهيد که از روحانيون است بدون عبا مقابل آقا ايستاده؛ انگار شوق ديدار با آقا، موجب شده عباي پدر شهيد جا بماند؛ آقا ميپرسند: «عبايتان را کجا گذاشتيد؟» پدر شهيد ميگويد: "يادم رفت!" آقا ميگويند: «پس شما اينجا بيعبا آمديد و بايد يک عبا به شما بدهيم» هديهاي که در پايان ديدار به دست پدر شهيد ميرسد.
پدر شهيد درباره فرزندش ميگويد: "استاد دروس سطح عالي حوزه بود" و بعد ادامه ميدهد: "خوشحال هستيم که خانواده شهيد شديم. تا به حال در مقابل خانواده شهدا و جانبازان احساس شرمندگي ميکرديم و تازه اين شرمندگي از ما برداشته شد." آقا دعا ميکنند: "خداوند شما را در دنيا و آخرت سرافراز کند." گفتوگوي اين خانواده شهيد با ابراز محبت آقا به دو دختر شهيد ادامه مييابد؛ يکي از آن دو دختر، همان دختر با موهاي دمخرگوشي او اين روايت است که حالا خوابش برده؛ همسر شهيد هم به آقا ميگويد: "وقتي شعري را که شما خوانديد -ما مدعيان صف اول بوديم از آخر مجلس شهدا را چيدند- به همراه همسرم ديديم، خيلي ناراحت شديم، با صحبتي که آخرين بار با شهيد داشتيم، نيت کرديم که اگر فرماندهانش قبول کنند بيشتر از 45 روز در منطقه بماند، بعد از آن را به نيابت از شما در جبهه مقابله با تکفيريها باشد که الحمد الله با شهادت ايشان، اين نيت او زيباتر شد" آقا ميگويند: "خدا انشاءالله سايه شما خانواده شهيد را از سر اين مملکت کم نکند."
خانواده بعدي، خانواده شهيد "رضا نقشي قرهباغ" از آذربايجان غربي هستند؛ آقا به درخواست پدر شهيد، دقايقي به زبان آذري با او صحبت ميکنند.
رزمنده يکساله!
شهيد "مهدي نوروزي بهاري" شهيدي نام آشناتر است. همان شهيدي که پيش از شهادت، تصاويرش در مقابله با فتنهگران سال 88 رسانهاي شده بود، و بيش و پيش از تير داعش به تيغ تهمت و افتراي اصحاب فتنه و داعشي¬هاي وطني نواخته شده بود. مادر شهيد از پدر مرحوم شهيد ميگويد که او هم جانباز بوده است و بعد مادر آرزوي خود را ميگويد: "آرزويم است است که تمام خانوادهام راه مهدي را بروند و شهيد شوند." آقا ميگويند: «آن کسي که در راه خدا داديد ذخيره شما است پيش خداي متعال؛ خدا او را در بانک ذخيره الهي براي شما حفظ ميکند؛ خدا تمام آنها (فرزندانتان) را حفظ کند.»
همسر شهيد از آماده به رزم بودن فرزند يکساله شهيد ميگويد: "محمد هادي لباس رزم پوشيده و آمده که چفيهاش را از شما بگيرد و لبيکگو باشد" آقا با خنده ميگويند: «محمد هادي را ميگوييد؟ خدا انشاءالله محمد هادي را براي شما حفظ کند و نگه دارد و انشاءالله از مردان خوب آينده شود!» آقا بعد از چند بوسه بر سر اين رزمنده يکساله به او چفيه ميدهند. همسر شهيد ميگويد: "تمام اين دلتنگيها با اين ديدار بر طرف شد" و آقا جواب ميدهند: «خدا انشاءالله همه اين دلتنگيهاي شما را در دنيا و آخرت برطرف کند. انشاءالله عزيز باشيد، شما با اين روحيه خيلي براي اين کشور ارزش داريد، اگر بفهمند؛ بعضيها اين را نميفهمند، اگر بفهمند شما خيلي قيمت و ارزش داريد.» پاسخ آقا به برادر شهيد هم که از آقا ميخواهد تا براي شهادتش دعا کنند، جالب است: «خدا انشاءالله شما را براي اين کشور نگه دارد و همه بدانند که کشور ايران در آينده به مردان خوب، مؤمن، کارآمد و مجاهد احتياج دارد؛ نه اينکه جنگ شود؛ منظور اين است که اين کشور اگر بخواهد رشد کند، اگر بخواهد پيام انقلاب و امام باقي بماند و مانند کلمه طيبه رشد کند، به جوانهاي خوب، به مردان خوب و به زنان خوب نياز دارد؛ انشاءالله خدا شما را براي آن زمان حفظ کند.»
خانواده شهيد "علي يزداني کنزق" خانواده شهيد بعدي است که آقا نامش را ميبرند و قرآن هديهشان را امضا ميکنند. پدر شهيد با عکس شهيدش که حالا با اشک نمناک شده، به آقا نزديک ميشود و بعد از چند بوسه، با زبان آذري گفتوشنودي در ميگيرد و پدر به پرسشهاي آقا درباره کنزق و محل زندگيش پاسخ ميدهد.
شهيد يزداني هم مثل شهيد مالاميري دو دختر خردسال دارد. همسر شهيد در حالي که يک دختر در آغوش و دست دختر ديگر در در دستش است، به آقا ميگويد: "من به اين فکر بودم که اگر خود شهيد الان اينجا بود به شما چه ميگفت. به نظرم تنها يک جمله ميگفت آن هم اين بود که آقا امر کرديد و ما گفتيم بسم الله! دو سال پيش هم به من گفت و من گفتم بسم الله!" آقا ميگويند: «اگر اين روحيه شما نبود، مردانتان اينجور به دل و سينه دشمن نميرفتند. اين روحيههاي خوب بود که اين مردان را وارد اين ميدانها کرد. خدا انشاءالله شما را حفظ کند.»
ازدواج بهشتي
نوبت به آخرين خانواده شهيد ميرسد؛ شهيد "محسن کمالي دهقان". پدر شهيد بعد از ابراز احساسات، از انقلابي که تشييع پيکر اين شهيد در شهرشان بهپا کرده، تعريف ميکند و از آقا ميخواهد تا آخرين شعار شهيدش را که قبل از شهادت سر داده است، ببينند؛ فيلمي از لحظات شهادت شهيد محسن است؛ آقا دستور ميدهند ترتيبي داده شود تا اين فيلم را ببينند و به پدر شهيد ميگويند: «اين نعمت بزرگي است که خدا به شما فرزندي دهد که رفتنش از دنيا، به قول شما، در شهر خودش انقلابي به وجود بياورد.» پدر، آرزوي مادر براي ازدواج فرزند شهيدش را واگويه ميکند و ميگويد: "شهيد هر جا خواستگاري ميرفت، ميگفت که احتمال شهادتش وجود دارد، و يکي از شروط ازدواجش بود، براي همين هم ازدواج نکرد." آقا دعا ميکنند: «خدا انشاءالله ازدواجهاي بهشتي را نصيبش کند.» آقا به مادر شهيد هم ميگويند: «شما ما را دعا کنيد؛ دل شما پاک است و حالا هم به خاطر شهادت فرززندتان، انشاءالله مهبط انوار الهي است، از اين فرصت استفاده کنيد هم براي خودتان دعا کنيد، هم براي ما، هم براي مردم و هم براي کشور و هم براي دولت دعا کنيد.»
کم کم ضيافت رو به پايان است و حرفهاي خانوادههاي شهيدان هم، بيشتر در هم شده. هرکسي هر حرفي دارد، بدون لکنت با رهبر ميگويد؛ بهويژه مادران شهيدان؛ همانهايي که آقا در ديداري درباره آنها گفته بودند: «من در ديدارهاي بسيار زيادي که با خانواده شهدا داشتم، يکبار از يک مادر شهيد گلايه نشنيدم.»
...چه بسا پيام اين ديدار نقل قول يک برادر از برادر شهيدش باشد: "رفتيم تا انتقام حضرت زينب سلاماللهعليها را بگيريم و آرزو داريم که امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف از ما راضي باشند."
انتهاي پيام/